بالاخره اول این هفته دوباره تونستم بچه ها رو جمع کنم تا بریم بیرون. جالب اینکه تو این 10 سالی که رضا رو می شناسم برای اولین بار بود که وقتی رفتم دنبالش معطل نشدم . بچه ام منظم شده... کلی پیاده خیابون گردی و مسخره بازی بعد از چند سال خیلی خوش گذشت، دیگه یواش یواش داشت لذت این کار یادم میرفت . بعدش به سنت اون موقع ها رفتیم تو پارک نشستیم. واا.......!!!!! یعنی درست میبینم؟ میدونی چی دیدم؟..... نمیدونی؟! .... خوب یکم فکر کن شاید فهمیدی؟.....
اصلا حق داری تو از کجا باید بفهمی ، اصلا تو از کجا باید این پنج تا جونور رو بشناسی ؟! من خودم که کلی متحیر و حیرون موندم که اینا اینجا چیکار دارن. این جونورها پنج تا از بچه هایی بودن که از اول دبیرستان تا کنکور با هم بودیم و من تو این چند سال تا امروز یک بارهم ندیده بودمشون البته بعدا معلوم شد که اون موقعها که من نبودم و رضا میومد، اینا همدیگه رو میدیدن ... خلاصه ما هم رفتیم اونجا نشستیم و جمعمون9 نفری شد . اون پنج تا توی یک دانشگاه هستن، سه تا از اونا برق میخونن و دوتاشون هم عمران که با پیوستن ما چهار تا عمرانی به اونا، عمرانیها کلی کیفور شدن که ما بیشتر شدیم. ولی بدترین نکته اینجا هست که تو اونها فقط من دانشگاه آزادی بودم ولی کسی مثل رضا با تقلب داره برق سراسری میخونه ( نه اون رضا اولیو نمیگم این یکی اسم کاملش رضا هویجه) .... بعد از صحبت کردن این بچه درس خونها از درس و دانشگاه مسخره بازیها و شایعه درست کردن ها شروع شد که صد البته تموم اینکارا مثل همیشه کار یه تیم سه نفریه یعنی من ، رضا(بابا همون اولیه) وامیر ولی این رضا دیگه آخر فیلمه، فکر کن!!! واسه یه آدم ریقوی مفلس به اسم حسین در آورده ازدواج کرده اونوقت داره میگه من و اون با هم رفته بودیم جشن اون بدبخت، یه جوری گفت که من خودم هم داشت باورم میشد رفته بودم... آخرش هم یکبار دیگه دور زدیم و قرار شد که تو ماه بعد یه قراری برای کوه رفتن بزاریم .... بعد از اجرای مراسم خداحافظی منو رضا با هم رفتیم خونه و بعد از اون روز، تا به امروز سعی شده هر روز غروب حداقل دو ساعتی با هم باشیم.
**********************
روزی شاگردان نزدحکیم رفتند و پرسیدند :
استاد زیبایی انسان درچیست؟ حکیم 2 کاسه کنار شاگردان گذاشت و گفت: به این 2کاسه نگاه کنید اولی از طلا درست شده است و درونش زهر است و دومی کاسه ای گلی است و درونش آب گوارا است، شما کدام را میخورید؟ شاگردان جواب دادند: کاسه گلی را. حکیم گفت: آدمی هم همچون این کاسه است. آنچه که آدمی را زیبا میکند درونش و اخلاقش است.درکنار صورتمان باید سیرتمان را زیبا کنیم.
**********************
" به کسی عشق بورزید که لایق عشق باشد نه تشنه ی عشق. چرا که تشنه ی عشق روزی سیراب می شود ... "
" ویکتور هوگو "
سلام
خاطرات تنها چیزی هستش که میمونه کاش میشد
از همه خاطرات یک مستند قشنگ بسازیم واسه روزهای که میخوایم تداعیشون کنیم
موفق باشید
صورت زیبا همراه با سیرت زیبا !!!! :)
جالب بود
صورت زیبا همراه با سیرت زیبا !!!! :)
جالب بود
---------
ببخشید نظر قبلی یادم رفت اسممو بگم
منم دیگه
چپ دست :)
سلااااااااااااام
آپ کردی بالاخره
تو کجاییی
چرا پیش من نیومدی:(
عیب نداره حتماْ نوقتیدی:دی
خب
بذار بخونم ببینم چی نوشتی
عجب آدم حرفه ای یه توی خالی بندی این رضا
ولی خداییش اینجور آدما خیلی باحالن
منم آپم
حتما بیا
بوس
بای
سلام
اپ میکنی بی خبر!!!!!!!!!!
سرم که نمیزنی به ماااااا!!!!!!!!!!!!!!
حالا بگو ببینم خوش میگذره؟؟؟؟؟؟؟؟
اپ رو هنوز نخوندم
میخونم دوباره میام
دوست جونی
(((استاد زیبایی انسان درچیست؟ حکیم 2 کاسه کنار شاگردان گذاشت و گفت: به این 2کاسه نگاه کنید اولی از طلا درست شده است و درونش زهر است و دومی کاسه ای گلی است و درونش آب گوارا است، شما کدام را میخورید؟ شاگردان جواب دادند: کاسه گلی را. حکیم گفت: آدمی هم همچون این کاسه است. آنچه که آدمی را زیبا میکند درونش و اخلاقش است.درکنار صورتمان باید سیرتمان را زیبا کنیم)))
-----------
خدایی حال کردم با این.
سلام
بی وفایی بی وفایی دل من از غصه داغون شده.محمد داشتیم؟آپ میکنی خبر نمیدی؟من آپم.
سلامممممم
ایول داری تووووووووووووووووو(ماچ)
سلام
چه عجب آپ کردی...
سلام سلام
من دوباره اومدم.محمد جان عنوان وبلاگمو عوض کردم میخوام نظرتو حتما بدونم.یه شعر تازم گفتم میخوام بذارمش تو وبلاگم نظرتو هم خیلی برام مهمه چون همیشه پستامو کامل میخونی.منتظرتم.
چرا آپ می کنی خبر نمی دی؟
آقا این لفظ جونور به طور اختصاصی مال یکی از رفقای ماس. دیگه استفاده نکنیا.
منم آپم:
فکر می کنم لازم نیست ادامه دهیم. داستان هایی که از او تعریف می کنند را می شنوی و از این که دوستش داری، از این که فکر می کنی لابد دوستت دارد، کیف می کنی. اما او همچنان غریب و مظلوم می ماند. کسی نمی خواهد درست بداند، همه چیز را بداند، همان چیزهایی که می داند برای افتخار کردن کافی است.
سلام خوبی
کجایی؟؟؟؟؟!!!!!
اووووه .. روزی حد اقل دو ساعت ... زیاده .. دل بهم زنه !! رو دل می کنین
این کارا خوب نیست. قباحت داره. اصلا چه معنا داره دو تا پسر جوون روزی 2 ساعت با هم باشن. اونم دم غروب.
از این به بعد زنگ میزنی منم میام پیشتون باشم. محض نظارت!
سلام داشتم باهات حرف میزدم که صفحه بسته شد
می خونمش
آپ جدید کردم
سلام عزیز
ببخشید من آخرش نفهمیدم با کدومشون روزی دوساعت قرار داری با آقا رضا هویجه یا ... رضا اولیه؟؟
میگم ولی رضا راست میگفت من خودم تو رو تو جشن حسین دیدم ((=
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
موفق باشی خیلی روون و جالب مینویسی
بای عزیز
راستی عزیز چه خوبه که در کنار نوشتهات حکایت و سخن بزرگان رو مینویسی
گفتم بگم تا از این کارت حمایت کرده باشم
سلام محمد آقا
یکمی دیر اومدم ولی اومدم
این متن آخری که پیوست کردین خیلی قشنگ بود
البته جمله ی آخر دیگه جای خود دارد
بابا رفاقت ... به پسرا نمیاد این جوریا اهل جمع کردن رفقای قدیمی باشن
سلام محمد عزیز
جمله پایانی عالی بود
عالی
موفق باشی
راستی دیگه نمی یای پیشم
سراغ ما نمیای؟
آپیما...
سلام
اومدم بگم چرا بهم سر نمیزنی
دیدم انگار سرت شلوغه
چون همه دارن مینالن که چرا بهشون سر نمیزنی
اخه کجایی(گریه)
سلام ببخشید که دیر به دیر اپ میکنم ولی امروز دیگه بلاخره اپ کردم خوشحال میشم تشریف بیارین
آپ کردن سالی یه بارش حال میده ... نه ؟؟
این ریحانه راست میگه ها
سالی یه بار بد نیستا
دیگه پیشم نیومدی
سلام رفیق پروازهای زمستانی
.
مهربان !
.
دیگر سراغی از ما نمیگیری ؟!
.
باشد !
.
گلایه ای نیست !!!
.
مگر از آدم دیوانه و دلتنگی مثله من هم سراغ گرفتن دارد ؟!
.
ولی هنوزم چیزی در من می شکند ..... که شاید بیاییی ... !
.
آمدم که بگویم بیایی .. عجیب دلتنگ آمدنت هستم !!!
salam dost aziz khbi be bebakhsh dost aziz man natonestam be het sar bezanam vali alan omadam be het sar bezanam va in dir kard ro Jobran knam be man sar bezan dost aziz man
moafagh bashy
behshad
bye
salam dost aziz mer30 az inke be man sar zady rasty age ba yahoo massenger kar mikoni 1 id az khodet bego ta ba ham bishtar dar ertebat bashim va az up shodan wb lag u va wb man agah bashim id man too wblag hastesh moafagh bashy behshad bye
سلام خوبی
کجایی؟؟؟
آپ ؟؟؟؟ !!!
بابا آپ چیه ..... والا ....
سلام عزیز
مثل اینکه هر روز غروب تبدیل شده به ۲۴ساعت؟؟
کجایی بابا چرا آپ نمیکنی؟
یعنی اینقدر درگیری با دوستات؟؟
سلام ...از خاطره نوشتنت خوشم می یاد روان مینویسی... خیلی وقت تو نت نبودم اما خوشحالم هنوز مینویسی البته تو کار پشته ای آقا محمد...ای ول
salam Up shodesh aziz wblag moafagh bashy behshad bye
سلام
بهم یربزن
من هم بزار جزو پیوندهات
منم لوگوت گذاشتم بلاگم
احیانا ..
خدای نکرده ..
زنده ای دیگه ؟
اگه دور از جونم زنده نیستی بی زحمت حلواتو بفرست دم خونمون
ممنونم
لینکتو برداریم از تو وبمون دیگه ... آره ؟
نوشتههایت جالبناک میزنن
وقتی آیینه را روبروی خورشید گذاشتم تاول زد.
سلام.
بازم میام.تو هم بیا.می بینمت...
خوبی؟
بازم میام.تو هم بیا.می بینمت...
اکیپای شما هم انگار عین اکیپای ماس آ...
ما هم گاهی اینطوری مث شما جمع می شیم...
بازم میام.تو هم بیا.می بینمت...