این چند وقت که دوباره برگشتم انقدر وبلاگ های جالب و خوب دیدم که وقتی داشتم با خودم فکر می کردم ( توجه: من هم فکر می کنم!) دیدم چقدر نسبت به 5 سال پیش که شروع به خوندن وبلاگ کردم وبلاگ زیاد شده، مخصوصا وبلاگ خوب..... از بس که زیادن موندم چه طوری همشونو همیشه بخونم.
بگذریم و بریم سراغ تصمیمات:
اول اینکه میخوام چندتا از بلاگ هایی که می خونمشون بدون اجازه صاحباشون بندازم تو لینکدونی
( البته این کار رو بعدا سر وقت انجام میدم.همینجا هم به صاحباشون میگم جون سگ همسایه مون ناراحت نشین)
( عجب کار بزرگی! این یکی تصمیم کبری هست صغری نیستا!)
( خداییش این از اون تصمیم هاییه که تو هر ترم یک دفعه میگیرم ولی بازهم درسها میمونه وا سه شب امتحانها در نتیجه تا صبح بیدار موندن و.....)
***************************
" به دنیا پا نهاده ای، درست مانند کتابی باز، ساده و نا نوشته. باید سرنوشت خود را رقم زنی، خود و نه کس دیگر."
" شری راجنیش"
بعد از این همه وقت دوباره اومد و انتظار داشت باز هم مثل سابق باشم ولی نمی دونست که آدمها تغییر میکنن. این بار برام مثل یه غریبه بود. بهش گفتم دیگه طرف من نیا چون میدونم هر وقت که سراغ من میای حتما کاری داری که دیگران کمکت نکردن.
***********************
« میراثی به تو نخواهد رسید. تو پیش از این ارث خود برده ای. حیات تو میراث توست. به آن عشق بورز و تکریمش کن.»
" شری راجنیش"