سوختم.

دیروز بدجوری کلافه بودم.آخه با دوستم سر یک قضیه مسخره حرفم شده بود.شاکی شده بود چرا اون روز که بهت گفتم بیا با هم بریم بیرون نیومدی ولی غروبش هر چی خونتون زنگ زدم نبودی؟ منم بهش گفتم خونه بودم ولی حالم خوب نبود گوشی رو نمی گرفتم. بهدش گفت ولی من اون روز غروب تو رو با چندتا از دوستات بیرون دیدم.دیگه مجبور شدم بگم،گفتم آره یه کاری پیش اومد مجبور شدم برم اونم عصبانی شدو نگذاشت حرفامو تموم کنم که چند تا حرف درشت نثار ما کرد. منم که خیلی کفری شده بودم بهش گفتم اصلا مگه اختیار دار من هستی؟هرجا که دوست دارم می رم! بعدش قهر کردو رفت.

امان از دسته سوخته رفاقت بودن.من اونروز چون واسه یکی از بچه های گروه(DESPERADO group) مشکل پیش اومده بود با بچه ها رفته بودیم کمک بعدشم که کارمون تموم شد شام سر اون خراب شدیم که شام ما رو برد بیرون . حالا انصافا تقصیر من بود یا دوست عجول من که نگذاشت حرفامو تموم کنم؟

(قابل توجه بعضی دوستای فضوله خودم: در مورد این مطالب چیزی بهش نگین نمی خام بفهمه که اینا رو نوشتم ضمنا آدرس وبلاگ منو نداره، حالا نرین فضولی نکنین.)

                                                            تا من باشم دیگه اینقدر سوخته رفاقت نباشم.

نظرات 2 + ارسال نظر
میلاد پنج‌شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 01:55 ق.ظ

taghsire har 2ta toone vali to nabayad ba 1 adame moteshakhes oontori raftar mikardi

همون که میدونی پنج‌شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 03:57 ق.ظ

باز شانس آوردی فقط بهت حرف زد من بودم گردنت میزدم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد